محل تبلیغات شما


پا شو رضا، رسیدیم. الدنگ از اولش خواب بوده تا الآن. پا شو، جاده رو ندیدی، از دستت رفت. همیشه بدموقع می‌خوابی. منم چشمام می‌رفت، نصفه نیمه دیدم. ماها بدخواب شدیم کلا. عوضش دم کوه که می‌رسیم، بیداریم. یعنی خب نمی‌شه چشم بسته جلو رفت. فرهاد می‌گفت تنهایی هم نمی‌شه. چرند. سیزده‌به‌در که نیست. تازه تنها هم نباشی، تهش تنها می‌شی. اول و آخر چه فرقی می‌کنه. رضا می‌گم تیشه هم آوردی؟ اینجور چیزها لازم می‌شه‌ها. حالا نه که حتما، ولی خب یه‌وقت دیدی به کار اومد. بلدی دیگه؛ باید بکوبی، محکم. فرقی نمی‌کنه کجاش؛ حالا ناغافل نزنی به چشم و چالت. توی مدرسه هم اشتباه یادمون دادن هرچه دیده بینه دل کنه یاد. چشم وسیله‌ست. رضا می‌گم رسیدیم اون بالا چی؟ یعنی منظورم اینه خب اگه بریم اونجا باید برگردیم پایین، نمی‌شه که همیشه اونجا موند، اون بالا وایساد. اگه الآن فرهاد بود می‌گفت رسیدید یه چمنی گره بزنید! چرا همه‌چی عکسه؟ همه‌ش گره باید بزنیم، هیشکی یادمون نداد حل کردن چجوریه، راهش چیه. می‌گم اصلا چه کاریه این‌همه راه بریم و دوباره برگردیم. می‌خوای یه فیلم بذارم ببینیم؟ راستی من با خودم کتاب هم آوردم. همین پایین می‌شینیم، می‌ریم توی عالم خودمون. مگه کسی چوب تو چیزمون کرده که بریم اون بالا. منظره‌ش قشنگه‌ها، اون نوک قله هم کلی باصفاست، ولی من می‌گم به صعود و سقوطش نمی‌ارزه. بگیریم بخوابیم.

 

تک‌گویی

هیچکس «راس» را دوست ندارد

نامه‌های بی جواب - 6

من همین پایین منتظرم

هم ,می‌گم ,اون ,بریم ,خب ,نمی‌شه ,اون بالا ,همین پایین ,رضا می‌گم ,گره باید ,همه‌ش گره

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها